عوامل سقوط قاجاريه
1. عوامل خارجى
صدور دستخط مشروطيت در ايران،2 مانعى بر سر راه تداوم مداخلات استعمارى دو قدرت روسيه و بريتانيا در ايران ايجاد نكرد نمونه بارز آن تقسيم ايران به مناطق نفوذ در 1907 م. و نيز اولتيماتوم روسها به اقدامات مورگان شوستر و الزام ايران به جلب نظر روسيه در استخدام مستشاران خارجى3 است. بر اثر اولتيماتوم روسيه به ايران، مجلس دوم به تعطيلى كشانده شد.
در اثناى جنگ جهانى اول، رخدادى چون دستگيرى سليمان ميرزا رهبر حزب دموكرات،افكار عمومى و مليون4 را عليه انگليسىها برانگيخت. در سالهاى بعد با واقعه قتل ايمبرى، نايب كنسول آمريكا، و منصرف كردن كمپانى نفت سينكلر از ايران، دو قدرت توان خود را براى تاراندن رقبا از صحنه ايران آزمودند و احمد شاه قاجار در آن واقعه تنها به اين بسنده كرد كه به علما تلگراف زند:
«از برقرارى حكومت نظامى (به خاطر قتل ايمبرى) ناخرسند است».
5.مداخلات قدرتهاى خارجى در تحميل كابينههاى دوست و قطع مساعده از كابينههاى مستقل، در متزلزل شدن قاجارها بىتأثير نبود. چنانكه مشيرالدوله آشكارا به پرنس ارفع گفته بود:
«بعد از رفتن وثوق الدوله، ماهى دوازده هزار ليره به طور مساعده براى گرداندن چرخ دولت، انگليسىها مىدادند، حالا موقوف شد».
6 .ارفع نيز در واقعه امتناع خود از نخست وزيرى و اصرار بر وزارت مشيرالدوله اظهار مىدارد: «چون آن وقت نظريه سفارت انگليس در تعيين رئيس الوزرا خيلى مدخليت داشت، از تمجيد او مضايقه نكردم».
7 در تلگرافهاى مقامات انگليسى موارد بسيارى از دخالت قدرتهاى خارجى ثبت شده است؛ براى مثال باركلى به سر ادوارد گرى تلگراف مىزند:
«من و همكار روسيم اصرار نموديم كه جلسهاى تشكيل شود و ما در باب تركيب كابينه از ساير جزئيات توضيحاتى به اعلىحضرت دهيم».
8 -در تلگرافى كه دو روز بعد به تاريخ هفتم مه 1909 مخابره مىشود، باركلى گزارش مىدهد: «امروز عصر اجلاس مذكور تشكيل يافت، اصرار نموديم كه ناصر الملك و سعدالدوله بايد جزو كابينه بشوند»
.9-در اثناى اشغال ايران در جنگ جهانى اول بر تعداد دولتهاى تحميلى در ايران افزوده شد؛ چنانچه فرمانفرما با پيشنهاد سفارت انگليس10 رئيس الوزرا شد. مخبرالسلطنه هدايت از حضور قشون روس در همين ايام در ايران تعبير به «درد بى درمان نموده» و به اجزاى نظميه مىگويد دم نزند و به زنها بگو «چندى در خانه با چادر نماز حركت كنند بهتر از آن است كه سربرهنه از خانه به در شوند».11
2. پيامدهاى جنگ جهانى اول در ايران
اشغال ايران بيش از پيش به استيصال حكومتگران قاجار در حفظ قدرت انجاميد. در اين جنگ نه تنها به اعلان بىطرفى ايران توجه نشد، كه روسها نيروهايى در شمال، غرب و گيلان پياده كردند؛ بريتانيا بر شمار سربازان خود در جنوب افزود، آلمانها بر دامنه تحريكات عشايرى12 افزودند و مختصر آن كه «پرچم ايران بر فراز فقط چند شهر عمده كشور در اهتزاز بود».13
تلختر آن كه ايران تمامى نتايج شوم جنگى را كه مىخواست از آن احتراز كند، همانند قحطى نان، كشتار نفوس،14 هتك نواميس، تورم و كاهش توليدات15 و خدشه دار شدن استقلال سياسى را تحمل كرد. وقتى روزنامه عدل به تاخت و تازهاى انگليسىها در جنوب انتقاد كرد «اشغالگران دستور توقيف آن را دادند». مشكلات اشغال كشور در اين دايره محدود نماند و سومين مجلس شوراى ملى تعطيل شد و متعاقب آن آزادى خواهان پراكنده و برخى تبعيد و فترت چند سالهاى در كشور آغاز گرديد.
3. تحولات سياست انگلستان در دهههاى آغازين قرن بيستم
با وقوع انقلاب 1917 در روسيه، تشكيل حكومتهاى نظامى در همسايگان شوروى براى نظام سرمايه دارى به يك ضرورت سياسى تبديل شد. خطر سرايت فرم و محتواى ستم ستيزى، آزادى و برابرى خواهى انقلاب 1917 در دنيا به ويژه در مناطق تحت نفوذ انگلستان، انگليسىها را به واكنش واداشت. نظام سرمايهدارى در تدبير براى مهار انقلاب كمونيستى به تقويت يا ايجاد دولتهاى ميليتاريستى در پيرامون روسيه شوروى پرداختند
و بر اين اساس مانرهايم در فنلاند، ريدزسيسمگلى در لهستان، برليس در بلغارستان، آتاتورك در تركيه، امان الله خان در افغانستان و چيان كان چك در چين، با ماهيت نظامىگرى به قدرت رسيدند. به واقع «زنجيرهاى از تحت الحمايههاى انگلستان از صحراى ليبى تا زاگرس، مصر، فلسطين، ماوراى اردن و عراق، مجموعهاى از دولتهاى دست نشانده را تشكيل مىدادند كه از راههاى زمينى رسيدن به هند را حفاظت مىكردند».16
با خروج نيروهاى روسيه از ايران همه تيرهاى خشم و نفرت متوجه انگليسىها شد كه هنوز خاك ايران را ترك نكرده بودند؛ از اين رو تغييراتى در سياست انگلستان در ايران پديدار شد؛ از جمله: خروج نمادين از ايران، فعال كردن نور پرفورس، تحميل قرار داد 1919، يافتن فرمانده مناسب براى نيروهاى متحدالشكل به عنوان جايگزين انگليسىها در ايران، طرح كودتا و سپردن آن به عناصر طرفدار انگلستان.
سياستمداران انگليسى بر آن شدند با تحميل قرار داد 1919 زمام اداره ايران را در دست گيرند؛ اما «وقوع انقلاب روسيه، در جدى شدن مليون در مخالفت با قرار داد 1919 مؤثر واقع شد» و حتى مليون از دفتر آرميتاژ اسميت، رئيس كميسيون مالى قرار داد 1919 «جوالدوزى»17 تعبير مىكردند. با بروز مخالفتهاى فراوان داخلى و خارجى با قرار داد 1919، تغيير جدىترى در سياست انگلستان اجتنابناپذير مىنمود. نامههاى لرد كرزن نشان مىدهد كه «مأيوس و متأثر شدن كرزن از قرار داد 1919 سبب شد كه آنها دل به كودتا و رضاخان ببندند».
نيكى كدى نيز تأييد مىنمايد كه «انگليسىها پس از ناممكن ديدن اجراى قرار داد 1919 بر آن شدند تا راه حلهاى ديگرى بيابند».18
در اين راستا انگليسىها در صدد تجديد سازمان نظامى ايران برآمدند و به ادغام نيروهاى پليس جنوب، نيروى ژاندارمرى و قزاقها و گماردن چهرهاى نظامى و بومى در رأس اين قوا پرداختند. در تبادل نظر فراوانى كه بين مقامات بلند پايه و انگليسىها صورت گرفت، با توجه به شرايط بحرانى پايان حكومت قاجار - كه انديشه كودتا حتى به اذهان غيرنظاميان نيز راه يافته بود - با كاناليزه كردن رخدادهاى داخلى، رضاخان فرمانده آترياد همدان با كودتاى سوم اسفند 1299، به مقام سردار سپهى رسيد. با چرخش محسوسى كه در سياست انگلستان صورت گرفت، اهتمام انگليسىها متوجه دولت مركزى قوى شد و با رها كردن سياست كهن كه تشديد نظام خان خانى و ملوك الطوايفى بود، بسيارى از دوستان گذشته مانند شيخ خزعل را به پاى دوست جديد (رضاخان) قربانى كردند.
با شكست انگليسىها در تحميل قرار داد 1919 انبوهى از تلگرافها بين تهران و وزارت خارجه انگلستان مبنى بر تقويت حكومت مركزى قوى در ايران و متعاقب آن حمايت از رضا شاه مخابره شد. سرپرسى لورن كه بر اساس همين رايزنىهاى خود در آن برهه، در انگلستان به «تاج بخش»19 معروف گرديد، اصرار ورزيد
كه «منافع بريتانيا ايجاب مىكند كه با رضاخان متحد شويم» چه او «مرد نيرومندى است كه با مردم بيرحمانه رفتار مىكند و مردم از او مىترسند».20 كرزن نيز دلايلى براى حمايت از رضاخان طرح كرد؛ از جمله:
تجديد حيات بلشويزم در شمال ايران، دشمنى مجلس با قرار داد 1919، فساد درمانناپذير سياست مداران ايران و بىكفايتى احمد شاه.
چنين به نظر مىآيد گزارشى كه نيكلسون براى چمبرلين، وزير خارجه انگليس، فرستاد، در حكم تير خلاصى به حكومت قاجاريه بود. او گزارش داد كه «ايران سابق هرم سستى بود ايستاده بر قاعدهاش، ايران كنونى هرم سستى است ايستاده روى سرش؛ بنابراين احتمال سقوط آن بيشتر است».21
عوامل داخلى
به نظر مىرسد پارهاى از علايمى كه كرين برينتون در كالبد شكافى چهار انقلاب به عنوان نشانههاى پيش آهنگ انقلابها از آنها ياد مىكند، در چگونگى فروپاشى قدرت در آخرين سالهاى حكومت قاجار مصداق يافته بود، با اين تفاوت كه مجموعه رخدادهاى پايان قاجار به انقلاب ختم نشد و نهاد سلطنت همچنان پا بر جا ماند. برخى از نشانهاى مورد نظر برينتون عبارتند از:
1. عدم موفقيت طبقات حاكم در اجراى كاركردهايشان22 و فقدان ورزيدگى و اعتماد به نفس سياسى طبقه حاكم؛
2. بيدارى وجدان طبقه حكومتگر در قبال بىعدالتىهاى طبقه خود؛
3. كاربرد پراكنده و نامؤثر قدرت و سست شدن پايههاى قدرت؛23
4. عدم شكوفايى استعدادها؛24
5. قهر روشنفكران با حاكميت؛
6. تشديد ناسازگارىهاى اجتماعى.25
در دوره مورد بحث مىتوان مصاديقى براى همه نشانههاى فوق يافت و در عين حال موارد ديگرى نيز بر آن افزود. در زير به اختصار به چند مورد آن مىپردازيم.
1. عدم موفقيت طبقه حاكم در اجراى كاركردهايشان
به نظر مىآيد كه در اين دوره، حكومت قاجار به دليل افزايش فشارهاى داخلى و خارجى با بحران مشروعيت مواجه شد؛ براى مثال در نامهاى كه در چهارم جمادى الثانى 1330 براى تاجر كرمانشاهى نوشته شده عبارتى هست كه مىتواند نشان دهنده فقدان مشروعيت قاجاريه در آن سالها باشد:
«با اين اوضاع كه معلوم نيست حاكم كيست و ترتيب چيست، نمىدانم كارى از پيش برود يا خير».؟26 اكثريت نمايندگان مجلس شوراى ملى و آن گاه مجلس مؤسسان نيز كه به تغيير سلطنت رأى مثبت دادند به واقع در عدم مشروعيت قاجار براى ادامه حكومت ترديدى به خود راه ندادند. ملك الشعراء بهار در جلسه هفتم آبان ماه 1304 مجلس اظهار مىدارد:
«مىتوانم قسم بخورم كه براى شخص بنده به هيچ وجه فرقى نمىكند كه در رأس امور اين مملكت اشخاص خاص يا طبقات مخصوص باشند».27 دكتر مصدق هم اعلام كرد:
«راجع به سلاطين قاجار، بنده كه كاملاً از آنها مأيوس هستم، زيرا آنها در اين مملكت خدماتى نكردهاند كه بنده بتوانم از آنها دفاع كنم».28 طبق گزارشهاى كنسولگرىهاى انگلستان در شهرهاى مختلف، مردم از رفتن قاجارها افسوس نخوردند، «اما از ظهور سلسله جديد هم خوشحال نشدهاند».29 در جريان جنبش تنباكو، كندى انگليسى به ناصرالدين شاه هشدار داد كه «اين امتياز تنباكو نيست كه مورد هجوم قرار گرفته، بلكه اين سلطنت اعلىحضرت است
كه در معرض حمله قرار گرفته است».30 در تلگرامى كه سيدين به علما (درباره محمد على شاه) مخابره كردند، يأس آنان از قاجاريه آشكار مىشود. «چند روز است اعلىحضرت بدون بهانه با هيأت موحش در خارج دروازه تشكيل اردو زده، چند نفر از امرا را بعد از دو سه روز حبس تبعيد، ملت در كمال استيحاش و خوف، قتل نفوس فوق العاده ولايات ايران تعطيل عمومى، اقدامات مجدانه سريع النتايج».31 از ديدگاه آيرونسايد نيز «طبقه بالاى جامعه اين كشور كاملاً فاسد و بىمصرف است و اقشار پايين آن به شدت تنگدستند».32
2. بيدارى وجدان طبقه حكومتگر در قبال بىعدالتىهاى طبقه خود
نگاهى به روز شمار حوادث پس از فتح تهران، گوياى اين واقعيت است كه اعتبار و حيثيت سياسى قاجاريه به حداقل درجه خود رسيده و آنان سهم ناچيزى در هدايت يا مهار رخدادهاى سياسى داشتند. احمدشاه به گاه صدور دستخط رياست الوزرايى سيدضياء الدين طباطبايى، جملاتى را مىآورد كه مىتواند مصداقى از بيدارى وجدان طبقه حكومتگر در برابر بىعدالتىهاى طبقه خود باشد. او مىنويسد:
حكام ايالات و ولايات در نتيجه غفلت كارى و بىقيدى زمامداران دورههاى گذشته، بىتكليفى عمومى و تزلزل امنيت را در مملكت فراهم كرده و ما و تمام اهالى را از فقدان هيأت دولت ثابتى متأثر ساخته بود، مصمم شديم كه به تعيين شخص لايق خدمتگزارى كه موجبات سعادت مملكت را فراهم كند به بحران متوالى خاتمه دهيم.33
3. كاربرد پراكنده و نامؤثر قدرت و سست شدن پايههاى قدرت قاجاريه
اگر آقا محمد خان قاجار سبب برقرارى ثبات و امنيت در كشور پس از دورهاى از هرج و مرج سياسى و باز گرداندن وحدت ملى به ايران، وجاهت سياسى پيدا كرد، آخرين بازماندگان قاجار حيثيت سياسى خود را بر سر ناامنى مزمن در كشور از دست دادند.
آقا محمد خان يكى از ستونهاى قدرتش را بر نظامىگرى استوار ساخت؛ اما در آخرين سالهاى حيات سياسى قاجاريه اثرى از آن ركن قدرت هويدا نبود. براى نشان دادن استيصال قاجاريه در كنترل اوضاع به نمونهاى اشاره مىكنيم: مخبرالسلطنه هدايت در سرآغاز شرح فتنه قراجه داغ مىنويسد: «ميرزا هاشم خان حاكم قراجه داغ است.
خوانين محل كه بايد دفاع كنند، شانه خالى كردند، تجار و علما هم تذبذب مىكنند، در تبريز هم قوه كه به اهر بفرستيم نداريم».34 قاجارها همچنين مشروعيت پادشاهى خود را بر شالوده قدرت ايلاتى گذاشته بودند و با «پيمانهاى عشيرهاى، بوروكراسى دولتى، ايجاد ارتش دايم و احياى رسوم دربارى35 حيات سياسى خود را تداوم بخشيدند. بدين قرار، آخرين پادشاهان قاجار كه فاقد مهارت و استعداد سياسى ضرورى در حفظ قدرت بودند، بيش از پيش اركان قدرت قاجاريه را متزلزل كردند.
افزون بر اين، پس از مشروطه نهاد مجلس به يكى از ستونهاى نگاه دارنده قدرت تبديل شده بود، اما چون هيأت حاكمه در همين مقطع ناتوانى حادى را در حفظ روابط صحيح با اين نهاد از خود بروز داد، از اين رو مجلس شوراى ملى براى حفظ قدرت در خاندان قاجاريه، تعصبى از خود بروز نداد و حتى به ابتكار تنى چند از نمايندگان به انحلال سلطنت قاجار وجه قانونى بخشيده شد.
بخش ديگرى از تزلزل قدرت قاجاريه به ناكارآمدى نهادهاى حكومتى در آن مقطع باز مىگردد. در اين جا به بيان كوتاهى از ناكار آمدى نهادها مىپردازيم. در آن سالها عناصر تشكيل دهنده نهاد سلطنت - به تعبيرعلى اكبر داور «مؤسسه سلطنت»36 (عنصر نظرى و عنصر عملى) - از كاركرد واقعى خود فاصله گرفتند و مصاديق عملى نظام شاهنشاهى محمدعلى شاه و احمد شاه بودند
كه يكى با گلوله باران مجلس و حرم امام رضاعليه السلام و ديگرى به سبب ترس و احتياطهاى غيرقابل توجه سياسى، سخت بىاعتبار شده بودند. احتمال مىرود پژوهشگران دوره قاجار بر اين نكته اتفاق نظر يافته باشند
كه قاجارها در دهههاى پايانى، قدرت انطباق با رويدادهاى داخلى و خارجى را از دست داده بودند و چنين به نظر مىرسد كه در تحولات پس از مشروطه، به ضرورت «چرخش نخبگان» بىتوجهى گرديد و كماكان سياستمداران گذشته كه اغلب يا وابسته به دربار يا از «شاهزادگان درجه اول»37 بودند اداره كشور را به شيوه سنتى در دست گرفتند؛ از اين رو مسؤوليت بسيارى از خطاهاى سياسى شاهان قاجار بر دوش آن سياستمداران سنگينى مىكرد
كه جايگاه خود را به نخبگان جديد نسپرده بودند. رحيم زاده صفوى در ديدار با احمد شاه، آشكارا از «انحطاط فكرى» طبقه اعيان در نيمه اخير سلطنت شان و اين كه اعيان قاجار «از لحاظ عقل و همت و بلند نظرى سخت بينوا گرديدهاند»38 سخن به ميان مىآورد.
حتى بعضى از سياستمداران كه در صدد تطبيق با شرايط برآمدند، در شيوه رسيدن به اهداف دچار خطا شدند؛ براى مثال «وثوق الدوله عاقد قرارداد 1919 آدم كم هوش و ناتوانى نبود، بلكه مانند بسيارى از دولتمردان ايران فرد منفردى بود كه عدهاى همكار داشت، اما قدرتش بر نهاد مبتنى نبود».39
نمونه بارز كاربرد نامؤثر قدرت در دوره احمد شاه قاجار به منصه ظهور رسيد. احمد شاه ناتوانى آشكارى در حفظ قدرت داشت و با به اين كه آخرين پادشاه سلسله قاجار شد، عدم تمايل او به قدرت به تسريع سقوط قاجاريه انجاميد.
محققان او را «بى حال»40، «بزدل» و «رياكار»41 ناميدهاند. تأملى در خطابيه مجلس به احمد شاه، نشاندهنده وخامت اوضاع مقارن به قدرت رسيدن احمد شاه بود، در اين خطابيه آمده است.
چون سلطان والا حضرت شاهزاده محمدعلى ميرزا از شغل مهم سلطنت به موجب ماده 36 و 37 قانون اساسى معاف شدهاند، مجلس فوق العاده كه در 27 جمادى الاخرى در عمارت بهارستان منعقد گرديد، سلطنت را به اعلى حضرت همايون شما تفويض كرده است.42
از مظاهر ناتوانى احمد شاه يكى آنكه مبادرت به غيبت سياسى طولانى از صحنه حوادث ايران نموده و همين امر راه را براى انتقال قدرت از قاجاريه به پهلوى هموار كرد و كم كم «از طرفداران قاجار كاسته و عقلاى مملكت توجه خود را به سردار سپه معطوف داشتند».43 احمد شاه با دلهرههاى غريب سياسىاش، سخت به تكيه گاه نيازمند بود. دولت آبادى مىنويسد كه احمد شاه گفته بود: «ديديم مردم با پدر ما چه كردند بايد پولى جمع كرد و گوشه امنى زندگانى نمود».44 سيدضياء الدين در اين باره مىگويد: «مرحوم احمد شاه مىخواست مراجعت كند به فرنگ و مىگفت من در امان نيستم، اگر قشون انگليسى برود چگونه مىتوانم در پايتخت خودم كه قشون و پليس و ژاندارم ده ماه مواجب نگرفتهاند زندگى كنم و اگر متجاسرين به من هجوم كنند چكنم؟».45 از نظر او حتى «كلم فروشى در سويس برپادشاهى»46 ترجيح داشت.
بى ميلى احمد شاه سوژه جذابى براى مطبوعات فراهم آورد؛ چنانچه كوكب ايران نوشت: «آيا شاه ما، مركز اميد و انتظارات ما، موقع را هنوز براى عطف نظرى به اولاد بدبخت خود مقتضى نمىداند؟»47
در پايان به مقايسه احمد شاه با رضاخان اشاره مىكنيم كه آيرونسايد در اولين ديدارش با آن دو شرح داده است:
... وقتى به مرد چاقى كه لباس فراك خاكسترى به تن داشت و به هنگام شنيدن حرفهاى من به طرز عصبى مىلرزيد نگاه مىكردم، با خود انديشيدم كه ديدن نمونهاى از يك انسان در هم شكسته در مقامى به اين اهميت تا چه حد دردناك بود.
نفرات واحد آترياد همدان بشاش بودند، فرماندهى آنها مردى بود با قامتى به بلنداى بيش از شش پا، با شانههايى فراخ و چهرهاى بسيار مشخص و متمايز، بينى عقابى، و چشمان درخشانش به او سيمايى زنده مىبخشيد كه در آن مكان دور از انتظار بود. نام او رضاخان بود.48
4. قهر روشنفكران با حاكميت
به نظر مىرسد در تطبيق با نظريه برينتون، بتوان سرخوردگى مشروطه خواهان از قاجاريه را نماد قهر روشنفكران با حاكميت تلقى كرد. از برآيند اوضاع چنين برمىآيد كه جامعه ايرانى پس از سرخوردگى از تحقق ايده آلهاى دموكراتيك خود در نهضت مشروطه، به تجربه اصلاحات به شيوه آمرانه متمايل و اختيار خود را به ديكتاتورى چون رضاخان سپرد. نااميدى از مشروطه به عللى چون بازگشت استبداد، عدم تعميق ارزشهاى نهضت مشروطه، توقيف آزادى خواهان و مطبوعات و تداوم سيطره خارجى باز مىگشت.
5. همزمانى تمايلات سياسى متضاد در كشور
در اين دوره از يك سو تمايلات گريز از مركز و حكومت ملوك الطوايفى شدت يافت كه يكى، در سيماى جنبشهاى رهايى بخش جنگل و خيابانى تبلور يافت و كمابيش از همدلى بخشى از جامعه روشنفكرى برخوردار بود، و ديگرى، در سيماى خوانين و سركردگان ايالات مانند امير مؤيد سواد كوهى، اسماعيل آقا سميتقو، دوست محمد خان بلوچ، شيخ خزعل، كه فرياد خودسرى سر داده و عملاً از فرمان حكومت مركزى سر بر تافته بودند، جلوه گر شده بود.
اما هر قدر كه تمايلات گريز از مركز به لحاظ جغرافيايى بيشتر در مناطق مرزى ايران بروز يافته بود، در تهران يك جريان سياسى كه بيشتر تحصيل كردههاى جديد آن را هدايت مىكردند، از تمركز گرايى حكومتى پشتيبانى مىكرد؛ از اين رو فشار همزمان تمايلات قوى سياسى متضاد،از تحمل حكومتگران پايانى قاجار فراتر بود.
نمايندگان اين تفكر، تمركز گرايى قوى را تنها راه حل مشكل توسعه نايافتگى ايران قلمداد مىكردند. از نظر دكتر سيف زاده، نظريه «اقتدار گرايى ديوانسالار» كه در اين سالها مطرح شده بود خود نوعى نظريه بحران بود، «زيرا تقاضاهاى مشاركت و توزيع جامعه موجب بحران مشروعيت و رسوخ مشروعيت و رسوخ رژيم مىشود. پاسخى كه رژيم براى حل بحرانهاى مزبور دارد چيزى جز سركوب سازمان يافته نيست.49